چگونه پای «شهر فرنگ» به تهران باز شد؟ – دروازه تهران
- 17 آبان 1399
- دروازه تهران
- یک نظر

زهرا داستانی
پیش از اینکه پای تلویزیون و سینما به ایران باز شود، شهر فرنگیها بودند که مردم ایران را با تصاویر متحرک آشنا کردند. این تصاویر متحرک که روایتکننده قصههای عامیانه فارسی بودند، خیلی زود به یکی از تفریحات و سرگرمیهای مردم تهران برای دههها تبدیل شدند. اگرچه فنآوری تصاویر متحرک و صنعت سرگرمیهای روایی امروز به جایی رسیده که هیچ قابل مقایسه با آن روزهای رونق کار شهر فرنگیها نیست اما بسیاری را میتوان یافت که دلشان میخواهد برای یک بار هم که شده شهرفرنگ را از نزدیک نبیند و روایت عمو شهر فرنگی را بشنوند.
از پردههای نقالی تا شهر فرنگ
مردم ایران به خصوص تهرانیها پیش از اینکه با شهر فرنگ آشنا شوند، در ذهن به تصاویر ثابتِ نقش بسته بر پرده که با روایت شنیدنی نقال همراه میشد، جان میبخشیدند. پردهخوانی در ماههای محرم و صفر بیش از هر زمان دیگری رونق داشت. نقالها در کوچهها و پس کوچههای شهر میچرخیدند و هر کجا را که مناسب میدیدند با نصب پرده بزرگی بر دیوار که وقایع کربلا یا داستانهایی از شاهنامه در آنها نقاشی شده بود، برای مردم داستان روایت میکردند. هر چه نقال خوش صداتر بود، فضای پر شورتری را برای شنودگان خود خلق میکرد.
اولین دستگاه عکس متحرک چگونه راهی تهران شد؟
با آمدن دوربین عکسبرداری و بعدتر دوربین فیلمبرداری و سینما صنعت تصویرگری در فرهنگ ایرانی وارد مرحله تازهتری شد. گفته میشود که اولین دستگاه نمایش عکس متحرک که به شهر فرنگ در ایران معروف شد توسط شاه قاجار به کشور وارد شد. مظفرالدین شاه در همان سالهای ابتدایی حکومت خود هوس سفر به فرنگ به سرش زد. آن زمان فقط پنج سال از اختراع دستگاه سینماتوگراف توسط برادران لومیر در فرانسه و نمایش اولین فیلم متحرک در تاریخ ۲۸ دسامبر ۱۸۹۵ میلادی میگذشت که مظفرالدین شاه سر از فرانسه درآورد و در فروردین ماه سال ۱۲۷۹ به دیدار نمایشگاه جهانی پاریس رفت. چشمش به دستگاهی خورد که نمونهاش هنوز در ایران نبود. در همان لحظه تصمیم گرفت آن را در ایران داشته باشد. پس دستوری برای وزیر خارجه خود صادر کرد تا این دستگاه عجیب آن زمان را بخرد و وارد ایران کند.
امیرارسلان نامدار در جعبه جادویی
این دستگاه پس از ورودش به ایران در میان عامه مردم که دستشان از سینما کوتاه بود، رواج یافت و از آنجایی که سوغاتی از فرنگ بود، به شهر فرنگ معروف شد. شهر فرهنگ به سرعت با فرهنگ ایرانی درآمیخت و داستانهایی که بر پردههای سنتی ایران نمایش مییافت با استفاده از تکنولوژی عکاسی به شهرفرنگ وارد شد. عمو شهر فرنگی که کوچه پسکوچههای شهر را با جعبهای چهارگوش، سوار بر چهارچرخ طی میکرد، قصههای عامیانه فارسی همچون امیرارسلان را این بار نه به صورت تصاویر ثابت نقش شده بر پرده بلکه به صورت متحرک به تماشاچیان نشان میداد.
خسرو خورشیدی، طراح صحنه در کتاب «آن روزگاران تهران» نوشته است: «در بیشتر محلههای تهران به ویژه در سالهای بین ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۰ شهر فرنگی رواج داشت. شهر فرنگیها نیز درجهبندی یک و دو همانند سینما داشتند. در درجه یک آنها مدت زمان نمایش تصاویر با عکس متحرک طولانیتر از درجه دوم یا سوم بود. در ارزانترها از نور خورشید برای نورپردازی استفاده میشد. ولی در درجه یک از چراغقوه بهره میبردند. بچهها در کوچه پس کوچههای شهر همواره مشتریان پر و پا قرص شهر فرنگیها بودند.»
شهر فرنگ تفریح کودکان
هرکجا عمو شهر فرنگیها بساط میکردند سر و کله بستنیفروشان دورگرد یا اسباببازی فروشان دورهگرد هم پیدا میشد تا بساط تفریح و سرگرمی بچهها برپا شود. صدای شهر فرنگیها که بلند میشد، دورگردهایی هم بودند که در محلههای تهران با صدای بلند فریاد میزدند: «گیوه کهنه بیار نقلت بدم نقل بیابانت بدم» و البته منظور از آن نقل چیزی جز ذرت بو داده نبود.
شهر فرنگیها تا دههها بعد از یکی از خاطرات خوش کودکان ایرانی را شکل میدادند. حتی آن زمان که سینماها یکی یکی در تهران بنا میشدند و فیلمهای فارسی و خارجی را به نمایش میگذاشتند. به تدریج با تحول در زندگی شهرنشینی و آمدن تفریحات و سرگرمیهای جدید بساط شهر فرنگیها هم برچیده شد و صدای عمو شهر فرنگیها به خاطرهها پیوست. اگرچه دههها است که دیگر خبری از شهر فرنگیها نیست، اما هنوز خیلیها کنجکاوند که داستان امیرارسلان نامدار در جعبه شهر فرنگ چگونه روایت میشده است.
۱۷ آبان ۱۳۹۹ – روزنامه چندرسانهای دروازه تهران